صفحات

۸/۱۱/۱۳۸۹

وقتی که بارون میباره

هوا بارونیه. هوس کردم امروز با اتوبوس برم اداره.قبلا روزهای بارونی رو دوست نداشتم.تمام ارایشم رو به هم میریخت ولی چند وقتیه بارون رو دوست دارم .از شر اون آرایشهای لعنتی هم راحت شدم.در اتوبوس باز میشه و میرم داخل.رو صندلی سوم میشینم و بخار شیشه رو با دستم پاک میکنم.دستم سیاه شد .اه چکار احمقانه ای.هوا سرد شده و من به اندازه کافی لباس نپوشیدم.ولی در عوض چتر دارم و خیس نشدم.صدای موتور بلند میشه و متعاقبا هوای داخل اتوبوس هم گرم میشه.مسافر ها یکی یکی سوار میشن و صد ای سیگنال کارتهاشون خواب رو از سرم میپرونه.از سقف اتوبوس آب میچکه ولی هیچ کس اعتراضی نداره.به ساعتم نگاه میکنم تا یک ربع دیگه باید اداره باشم و کارت بزنم ولی اتوبوس مثل لاک پشت حرکت میکنه !ترافیکه و تمام خیابونها رو اب برداشته.دو تا از مسافرا دارن در مورد تعطیلی دانشگاه علوم پزشکی ایران صحبت میکنن . بی اختیار گوشه لبم میره بالا و پوز خند میزنم.خانمی که رو بروی من نشسته با لبخند به من نگاه میکنه و با من حرف میزنه منم که هیچی نشنیدم،  سرم رو به علامت تایید تکون میدم که دست از سرم برداره!!!اجتماعی بودن وقتی بی حوصله ای معنی نداره.دلم میخواد جیغ بکشم.ولی نمیشه.من امروز دلم خیلی گرفته.آره همه چیز حاکی از اینه که همه باید امروز مراعات من رو بکنن.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

اشکم در میاد وقتی بارون میاد! آدم نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت اصلا به ما تهرانی ها نیومده که بارون داشته باشیم همون هوای دودی و خفه بهتر از این هوای مرطوب،دودی،شلوغ و...است

ناشناس گفت...

بارون باید بارون دو نفره باشه

O2 گفت...

یعنی ما هم باید مراعات بکنیم ؟

پیچولیده در وجود خویش گفت...

آقا شما تاج سر مائید این حرفا چیه؟

ف@طمه گفت...

احساسی که همیشه زیر بارون داشتم هیچ موقه های دیگه ندارم و نداشتم ....

تداعی گفت...

هوا هر وقت که بارونیست تو فکر من چراغونیست پرم از خاطرات تو همونهایی که میدونی. مگه یادم میره یک دم تا هر وقتی که من زندم تو بانی یه مشت شعری هم الان هم در آیندم دلم میخواد بیام پیشت بزارم سر روی دوشت بگم میمیرم از عشقت برم گم شم تو آغوشت من و تو زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم تو چشم هم نگاه کردیم نگاه کردیم از عشق مردیم

پیچولیده در وجود خویش گفت...

واقعا من اینقدر واست مهم هستم؟؟؟
نمیدونستم!!!!
:-<)