صفحات

۵/۰۱/۱۳۸۹

انتظار


میدانم انتظار میکشیدی مرا
میدانم احساس کردم تو را
وگور ذهن من تازه شد
وبه یک گل تفکرم آراسته شد
پرم از شاه خوابهای نخفته
پرم از آن سخنهای نگفته
چه می کشی انتظار وصال
که من اسیرم و آرزوهایم محال
خاک بر رخم پرده ای کشیده است
حتم روح شریر از تنم رهیده است
در این گودال تاریک تن من اگر چه خاک پر حسرت زیاد است
تو هرشب بر دلم شمعی بیافروز
برایم توشه ها از گل بیاندوز

متن:از خودم
پ.ن.1- ما با تولد مرگی تدریجی را آغاز نمودیم

هیچ نظری موجود نیست: