صفحات

۸/۰۳/۱۳۸۹

دما غیات و فلسفه وجود

دیروز برای اولین بار بود که حس کردم منم دلم یه دماغ بزرگ میخواد.یه دماغی که بتونم سپر بلا قرار بدم و محبت جلب کنم.
تو کلنیک نمیدونید چقدر این دماغ سوژه و سوژه ساز بود.حول و محور صحبت همه ادمای دل دادگان دماغ ،دماغ بود.بعضی ها که تازه دماغاشون رو کوتاه کرده بودن به اونایی که تازه اومده بودن بکنن بندازن جلو سگا دلداری میدادن و از تجربیات گوهر بارشون میتراویدن.خلاصه این کلینیک کعبه امال دلخستگان دماغ بود .ماشا ال... دکتر ها هم رو تیراژبیمار پذیرفته بودن و یکی از پزشکان هم مطب نداشت تلفنی وقت میداد!!!!!!
بیمارها (دماغ گنده ها)رو که از اتاق عمل می اوردن کما بیش به هوش بودن و خواب الوده و مدام محبت از چپ و راست تو سرشون میریخت و من هی حسودیم می شد. اخر سر رفتم از یکی دو نفر از عزیزان خداحافظی کنم که متوجه شدم از تبریکات دیگران بس خجسته میشن بنابر این به تمامی اتاقها سر زدم و از دماغ همشون تمجیدات خود را به عمل اوردم تا بسی خر کیف شوند.و اینگونه درس عبرتی به روح حسود خویش دهم.این بود انشاء من در مورد دماغیات و فلسفه وجود.

متن :خودم
پ. ن.
1-زیاده عرضی نیست

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عمل زیبایی بینی عوارضی داره از جمله مشکل تنفس و از دست دادن بویایی . به نظرم نمی ارزه که این همه بلا آدم سر خودش بیاره