صفحات

۶/۲۹/۱۳۸۹

کبری 12

دیروز حدوداً دور و بر ساعت7:30دقیقه بعد از ظهر به طور اتفاقی داشتم ازیه خیابونی رد میشدم که باز هم به صورت اتفاقی توجهم به یه آقا پلیس راهنمایی رانندگی بسیار جو گیر جلب شد که بیخودی (توی اون دو سه موردی که من دیدم واقعاً بی خودی)
شلوغ میکرد و با اون صدای نخراشیده و نتراشیده  تو بلند گوش داد و بیداد میکرد که فلان ماشین سریع تر حرکت کن.از بخت بد یه ماشین شخصی از جلو این آقا رد شد و یه کمی جلو تر یه خانم و آقای میان سال با دو تا فرزند گلش رو سوار کرد.ولی مثل اینکه آقا پلیس جو گیر قصه ما زیاد به مذاقش سازگار نیومد و نمیدونم به چه جرمی تو بوغ و کرناش دمید که ایست.ولی ماشین شخصی توجهی نکرد و بعد از زدن مسافر به راهش ادامه داد.در همین لحظه بود که من دیدم آقا پلیسه وظیفه شناس ما مثل آقایون کبری 11 داره با تموم نیرو میدوه به سمت ماشین بنز پلیش و آژیر کشان با سرعت نور به سمت راننده شخصی بینوا میتازه.
راننده شخصی هم یه خیابون اونور تر زد رو ترمز و با رنگ پریده پیاده شد ولی من بیشتر متوجه دختر کوچولو ی مسافر شدم که چقدر رنگش پریده بود و داشت مثل ابر بهار اشک میریخت.
اینجا بود که میخواستم برم و به این مامور احمق راهنمایی و رانندگی دست مریزاد بگم.

متن:خودم
پ. ن:
 1-واژه پلیس باید به همراه خودش حس امنیت بیاره ولی
متاسفانه با شنیدن نیروی انتظامی و  راهنمایی و رانندگی
فقط آدم یاد گرفتار شدن میفته!!!!!!!!

۴ نظر:

فرا تر از یک نام گفت...

منم از همه نوع پلیس میترسم بیشتر تا حس امنیت و این حرفا

وروجک گفت...

وای اسمشو نیار وقتی اسم پلیس اونم از نوع گشت ارشادش میاد مو به تنم سیخ میشه

ارشمیدوس گفت...

سلام پلیس ها عزیز که ما رو نجات دادید ولی دیگه از حدش گذشتین.قبلا نجاتمون میدادن ولی حالا چی؟؟؟؟؟گریمونو در آوردی!!!!!!!!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

منم از پلیس میترسم اصلا احساس امنیت به آدم نمیدن